javad761 - فیس کرمان شبکه اجتماعی استان کرمان
اینترنت مکان مناسبی جهت یافتن دوست و یا شریک آینده زندگی نیست، این‌ معامله‌ ای‌ زیانبار است‌ كه‌ در بسیاری‌ مواقع‌ ضرر آن‌ قابل‌ جبران‌ نیست، خانواده شما بهترین دوست شماست
javad761
مدیر فیس کرمان
مشخصات
フム√ムd761
شماره عضویت: 1
مرد
1363/11/02 تولد واقعی
1391/05/03 تولد کلوبی
حالت امروز: ناراحتم
0.07 ميانگين پست
320 پست
213 نظر
218 لایک گرفته شده
1 لایک داده شده
9 بازنشرها
274 دنبال کرده است
246 دنبال شده است
21 طرفداران
6 مديريت گروه
7 عضويت در گروه
0 دعوتنامه‌هاي تاييد شده
339 دفعه اعلام حضور روزانه
4687 دقیقه مدت زمان حضور کاربر
224683 مرتبه بازدید کاربران
9113.5 امتیاز کل
وضعیت: فوق حرفه ای
درجه کاربری
سایت: facekerman.ir
Javad761@yahoo.com
1401/03/02 اخرین ورود کاربر
1399/02/20 اخرین ارسال پست
1401/03/02 اخرین کلیک کاربر
آي پي وارده: 37.98.109.206
اطلاعات شخصی
علاقه مندی ها
کد QR شخصی
آگهی フム√ムd761

موزیک پروفایل

مدال ها
دنبال کننده ها
اخرین بازدیدکننده ها
این امکان فقط برای کاربران وی آی پی مقدور می باشد
جهت تبدیل به کاربر وی آی پی کلیک نمایید
کاربران هم عقیده
گروه های من


2/آبان/1393 - 10:47

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود اول اگرچه با سخن از عشق آمده است آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود وای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان طایفه ای پست میرود هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود...


2/آبان/1393 - 10:46

حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود افسوس که بجای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند دکتر علی شریعتی


2/آبان/1393 - 10:46

در عجبم از مردمانی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسین می گریند که آزادانه زیست دکتر شریعتی


2/آبان/1393 - 10:45

از باغ می برند تا چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند پر کرده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند! ای گل گمان نکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی نشانه ایست که قربانی ات کنند فاضل نظری


2/آبان/1393 - 10:44

@DARYA درد بزرگی است که عاشق باشی, اما معشوقی نداشته باشی و .. رنج عظیمی است که معشوق باشی, اما لیاقت عشق را در خود نیابی


2/آبان/1393 - 10:43

رنج تلخ است ولي وقتي آن را به تنهايي مي کشيم تا دوست را به ياري نخوانيم، براي او کاري مي کنيم و اين خود دل را شکيبا مي کند طعم توفيق را مي چشاند و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن و چه بدبختي آزاردهنده اي ست "تنها" خوشبخت بودن در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است در بهار هر نسيمي که خود را بر چهره ات مي زند ياد "تنهايي" را در سرت زنده ميكند "تنها" خوشبخت بودن خوشبختي اي رنج آور و نيمه تمام است " تنها" بودن ، بودني به نيمه است و من براي نخستين بار در هستي ام رنج "تنهايي" را احساس کردم دکتر علی شریعتی


2/آبان/1393 - 10:38

احمد شاملو من اما در زنان چيزي نمي يابم - گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان، خاموش


2/آبان/1393 - 10:38

چه غم انگيز است عمري گداختن از غم نبودن كسي كه تا بود از غم نبودن تو مي گداخت


2/آبان/1393 - 10:38

آنقدر دوستت دارم که هر چه بخواهی همان را بخواهم اگر بروی شادم اگر بمانی شادتر تو را شاد تر می خواهم با من یا بی من بی من اما شادتر اگر باشی کمی - فقط کمی - ناشادم و این همان عشق است عشق همین تفاوت است همین تفاوت که به مویی بسته است و چه بهتر که به موی تو بسته باشد خواستن تو تنها يک مرز دارد و آن نخواستن توست و فقط يک مرز ديگر و آن آزادي توست تو را آزاد مي خواهم عبدا... صمدیان


2/آبان/1393 - 10:37

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی شاید از آن پس بود که احساس می کردم در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی از کودکی دیوانه بودم، مادرم می گفت از شانه ام می چیده است هر روز شب بویی نام تو را می کند روی میزها هر وقت در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی آینه خیلی هم نباید راستگو باشد من مایه رنج تو هستم، راست می گویی فاضل نظری


2/آبان/1393 - 10:37

نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت در تمام سالهای رفته برما روزگار مهربانی می خرید از ما و ماتم می فروخت من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت فاضل نظری


2/آبان/1393 - 10:36

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟! آری، اگر بسیار، اگر کم فرق دارند شادم تصور می کنی وقتی ندانی لبخندهای شادی و غم فرق دارند برعکس می گردم طواف خانه ات را دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان با این حساب اهل جهنم فرق دارند بر من به چشم کشته عشقت نظر کن پروانه های مرده با هم فرق دارند! فاضل نظری


2/آبان/1393 - 10:35

آنروز .. تازه فهمیدم .. در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم... هنوز دست و پای دلم درد می کند .. چقدر شکستن سخت است ... وقتی تو داری نگاه می کنی مهدی صفی یاری


2/آبان/1393 - 10:34

اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید... اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح وپیش پا افتاده اید.... اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید... اگر گناهان دیگران را ببخشید می گویند ضعیف هستید... اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید... اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید٬ مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید. (لئو بو سکا لیا)


2/آبان/1393 - 10:33

خدایا تقدیر مرا خیر بنویس آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم

صفحات: < 10 11 12 13 14 >