javad761 - فیس کرمان شبکه اجتماعی استان کرمان
اینترنت مکان مناسبی جهت یافتن دوست و یا شریک آینده زندگی نیست، این‌ معامله‌ ای‌ زیانبار است‌ كه‌ در بسیاری‌ مواقع‌ ضرر آن‌ قابل‌ جبران‌ نیست، خانواده شما بهترین دوست شماست
javad761
مدیر فیس کرمان
مشخصات
フム√ムd761
شماره عضویت: 1
مرد
1363/11/02 تولد واقعی
1391/05/03 تولد کلوبی
حالت امروز: ناراحتم
0.07 ميانگين پست
320 پست
213 نظر
218 لایک گرفته شده
1 لایک داده شده
9 بازنشرها
274 دنبال کرده است
246 دنبال شده است
21 طرفداران
6 مديريت گروه
7 عضويت در گروه
0 دعوتنامه‌هاي تاييد شده
339 دفعه اعلام حضور روزانه
4687 دقیقه مدت زمان حضور کاربر
224630 مرتبه بازدید کاربران
9113.5 امتیاز کل
وضعیت: فوق حرفه ای
درجه کاربری
سایت: facekerman.ir
Javad761@yahoo.com
1401/03/02 اخرین ورود کاربر
1399/02/20 اخرین ارسال پست
1401/03/02 اخرین کلیک کاربر
آي پي وارده: 37.98.109.206
اطلاعات شخصی
علاقه مندی ها
کد QR شخصی
آگهی フム√ムd761

موزیک پروفایل

مدال ها
دنبال کننده ها
اخرین بازدیدکننده ها
این امکان فقط برای کاربران وی آی پی مقدور می باشد
جهت تبدیل به کاربر وی آی پی کلیک نمایید
کاربران هم عقیده
گروه های من


14/آبان/1393 - 18:38

خداحافظ گل لادن، تموم عاشقا باختن. ببين هم گريه هام از عشق، چه زندوني برام ساختن. خداحافظ گل پونه، گل تنهاي بي خونه. لالايي ها ديگه خوابي، به چشمونم نمي شونه. يكي با چشماي نازش، دل كوچيكمو لرزوند. يكي با دست ناپاكش، گلاي باغچمو سوزوند. تو اين شب هاي تو در تو، خداحافظ گل شب بو. هنوز آوار تنهايي، داره مي باره از هر سو. خداحافظ گل مريم، گل مظلوم پر دردم. نشد با اين تن زخمي، به آغوش تو برگردم. نشد تا بغض چشماتو، به خواب قصه بسپارم، از اين فصل سكوت و شب، غم بارونو بردارم. نمي دوني چه دلتنگم، از اين خواب زمستوني، تو كه بيدار بيداري، بگو از شب چي مي دوني ؟ تو اين روياي سر در گم، خداحافظ گل گندم. تو هم بازيچه اي بودي، تو دست سرد اين مردم. خداحافظ گل پونه، كه باروني نمي تونه، ...طلسم بغضو برداره، از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....! خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام. خداحافظ به شرطی که، بفهمی تر شده چشمام. خداحافظ کمی غمگين، به ياد اون همه ترديد به ياد آسمونی که، منو از چشم تو ميديد. اگه گفتم خداحافظ، نه اينکه رفتنت ساده اس. نه اينکه ميشه باور کرد، دوباره آخر جاده اس. خداحافظ ، واسه اينکه، نبندی دل به رؤيا ها. بدونی بی تو و با تو، همينه رسم اين دنيا. خداحافظ ،خداحافظ ، .............................همين حالا ...........................................خداحافظ! {-35-}


11/آبان/1393 - 19:44

هنوز کاملا در قبر زندگی خودم جا به جا نشده بودم که یکباره احساس کردم دستی آشنا مضطرب وعصبانی سنگ قبرم را می کوبد لحظه ای بعد روح سر گردانم با دیدگان اشک آلود از لا بلای خاک قبر بکنارم غلطید بدون هیچ گقتگو دستم را گرقت واز زیر خاک بیرونم کشید نگاهی بسنگ قبرم افکنده گفت: ببین این بشر دروغگو و جنایت کار حتی پس از مرگ توهم بحقیقت آنچه مربوط به توست پشت پا زده است! راست می گفت!.... بر روی سنگ قبرم نوشته بودند در 1306 متولد شد ودر 1333مرد... دروغ بود سال 1306سالی بود که من مردم و زندگی من پس از سالها مرگ تحمیلی در 1333شروع شد سنگ قبر را وارونه کردم تا حقیقت را آنچنان که بود بنویسم روحم با خنده گفت شاعر فراموش کن این مسخره بازیها را... به کسی چه مربوط است که تو کی آمدی وکی رفتی برو بخواب!... منهم خنده کنان رفتم خوابیدم ٬ چه خوابی کاش می فهمیدند !


11/آبان/1393 - 19:42

تو ای مادر اگر شوخ چشمی‌ها نمی‌کردی تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی‌کردی کنون من هم به دنیا بی نشان بودم پدر آن شب جنایت کرده‌ای شاید نمی‌دانی به دنیایم هدایت کرده‌ای شاید نمی‌دانی از این بایت خیانت کرده‌ای شاید نمی‌دانی


11/آبان/1393 - 19:40

آهنگی در سکوت بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت فروغ شب فروز دیدگانم را لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن در تیره چال مرگ دهشتزا امید ناله سوز نغمه خوانم را به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را به دریای فلاکت غرق کن ، آواره کن ، دیوانه ی وحشی ز ساحل دور و سرگردان و تنها کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسانی بر اوج قدرت انسان زحمتکش به دست پینه بسته ، می فرازم پرچم پرافتخار آرمانم را


11/آبان/1393 - 17:09

تقدیم به خدا... خدایــــــــــا! سرده این پایین، از اون بالا تماشا کن اگه میشـه بیــــــا پاییـن و دستـــــای منـــو ها کن خدایــــــــــا!سرده این پایین،ببـین دستــامـو میلرزه دیگه حتـــــــــــے همه دنیا،به این دورے نمـے ارزه تو اون بالا من این پایین،دو تایـــــــے مون چرا تنها؟ اگه لیلــــــے دلش گیــــره! بـــــگو مجنون چرا تنها؟ خدایا! من دلم قرصه،کسے غیر از تو با من نیست خیالت از زمین راحت ،که حتــے روز،روشن نیست کسـے اینجا نمـے بینـه که دنیـــــــــــا زیر چشماته یه عمره یـــــــــــادمـــــــون رفته،زمیـن دار مکافـاته فراموشم شده گاهـے،که این پایین چه هـــا کردم کـــــــــه روزے بایـد از اینجـا بــازم پـیــش تو برگردم خدایـــــــــا! وقــت برگشـتـن یه کم با من مدارا کن شنیــدم گرمــه آغوشـــت،اگه میشـه منــم جا کن {-35-}


11/آبان/1393 - 17:06

مي توانم بعد از اين، با اين خدا دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا سفره ي دل را برايش باز کنم مي توان درباره ي گل حرف زد صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره، صد هزاران راز گفت مي توان با او صميمي حرف زد مثل باران قديمي حرف زد مي توان تصنيفي از پرواز خواند با الفباي سکوت آواز خواند مي توان مثل علف ها حرف زد با زباني بي الفبا حرف زد مي توان درباره ي هر چيز گفت مي توان شعري خيال انگيز گفت مثل اين شعر روان و آشنا: پيش از اينها فکر مي کردم خدا…


11/آبان/1393 - 17:05

تا که يک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد يک سفر در ميان راه، در يک روستا خانه اي ديدم، خوب و آشنا زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟ گفت اينجا خانه ي خوب خداست گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند با وضويي، دست و رويي تازه کرد با دل خود، گفتگويي تازه کرد گفتمش، پس آن خداي خشمگين خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟ گفت: آري، خانه اي او بي رياست فرش هايش از گليم و بورياست مهربان و ساده و بي کينه است مثل نوري در دل آيينه است عادت او نيست خشم و دشمني نام او نور و نشانش روشني خشم نامي از نشاني هاي اوست حالتي از مهرباني هاي اوست قهر او از آشتي، شيرين تر است مثل قهر مادر مهربان است دوستي را دوست، معني مي دهد قهر هم با دوست معني مي دهد هيچکس با دشمن خود، قهر نيست قهر او هم نشان دوستي ست تازه فهميدم خدايم، اين خداست اين خداي مهربان و آشناست دوستي، از من به من نزديکتر آن خداي پيش از اين را باد برد نام او را هم دلم از ياد برد آن خدا مثل خواب و خيال بود چون حبابي، نقش روي آب بود


11/آبان/1393 - 17:03

هرچه مي پرسي، جوابش آتش است آب اگر خوردي، عذايش آتش است تا ببندي چشم، کورت مي کند تا شدي نزديک، دورت مي کند کج گشودي دست، سنگت مي کند کج نهادي پاي، لنگت مي کند با همين قصه، دلم مشغول بود خواب هايم خواب ديو و غول بود خواب مي ديدم که غرق آتشم در دهان اژدهاي سرکشم در دهان اژدهاي خشمگين بر سرم باران گرز آتشين محو مي شد نعرهايم، بي صدا در طنين خنده اي خشم خدا نيت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه مي کردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن يک درس بود مثل تمرين حساب و هندسه مثل تنبيه مدير مدرسه تلخ، مثل خنده اي بي حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تکليف رياضي سخت بود مثل صرف فعل ماضي سخت بود


11/آبان/1393 - 17:01

پيش از اينها فکر مي کردم که خدا خانه اي دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس خشتي از طلا پايه هاي برجش از عاج و بلور بر سر تختي نشسته با غرور ماه برف کوچمي از تاج او هر ستاره، پولکي از تاج او اطلس پيراهن او، آسمان نقش روي دامن او، کهکشان رعدو برق شب، طنين خنده اش سيل و طوقان، نعره توفنده اش دکمه ي پيراهن او، آفتاب برق تيغ خنجر او مهتاب هيچ کس از جاي او آگاه نيست هيچ کس را در حضورش راه نيست بيش از اينها خاطرم دلگير بود از خدا در ذهنم اين تصوير بود آن خدا بي رحم بود و خشمگين خانه اش در آسمان، دور از زمين بود، اما در ميان ما نبود مهربان و ساده و زيبا نبود در دل او دوست جايي نداشت مهرباني هيچ معنايي نداشت هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا از زمين، از آسمان، از ابرها زود مي گفتند: اين کار خداست پرس وجو از کار او کاري خداست {-35-}


11/آبان/1393 - 10:55

خيانت دیدم وُ گفتم : تلافی می کنم من هم اگر با دیگری باشم؛ سبک تر می شود دردم خيانت کردم اما تو؛ ز من با طعنه پرسیدی : چرا با اینکه بیزاری دچار ترس و تردیدی؟ خيانت کردی و چون ابر؛ به شَکَّم گریه باریدم خيانت کردم وُ اشکی به چشمانت نمی دیدم تلافی کردم و دردی فزون گردیده بر دردم درونت از غمم خالیست ؛ خيانت من به خود کردم گناهت گردنم مانده ؛ چه تاوانی که پس دادم چه کردم با خیالاتم ؛ نخواهد رفت از یادم .


11/آبان/1393 - 10:47

عشق ارباب .. گـر بر حسین نگرید این دیدگان چه لازم . گــــر بر حسین ننالد حلق و زبان چه لازم . ااهی بینی که بر تنم هست . شور حسین نباشد از عمق جان چه لازم . شور و شعـــور باهم، سازد دو بال عاشق . گر گرد او نگردم، چون عاشقان چه لازم . آهـــــــــم که روسیاهم در جمع شیعیانت . گـــر راه تو نباشد در من عیان چه لازم . شکرا که تو نراندی این خیره‌سر زه کویت . گر از درت برانی، کوی و مکان چه لازم . زنجــــــــیرها به پایم، سنگینی گناه است . جاپای تو نجویم در این جهــــان چه لازم . هر جا که پا گذاریم کربوبلایت آنجاست . کربوبلا نبیند ایـــــــــــن دیدگان چه لازم . عاشورای تو مولا، گفتن به ما بروز است . حالا که من بخفتم، عمر و زمان چه لازم . {-35-}


11/آبان/1393 - 10:45

بابا طاهر عریان می گوید: بسازم خنجری نوکش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گیرد ارم شهید مطهری می گوید: بسازم خنجری نوکش ز تقوا زنم بر دیده تا دل گیر ارام مقایسه کنید؟!


11/آبان/1393 - 10:43

عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز / نهضتت مایه الهام جهان است هنوز بهر ویرانی و نابودی بنیان ستم / خون جوشان تو چون سیل ، دمان است هنوز در فداکاری مردانه ات ای رهبر عشق / چشم ایام به حیرت ، نگران است هنوز کربلای تو پیام آور خون است و خروش / مکتبت راهنمای همگان است هنوز تا قیامت ز قیام تو قیامت برپاست / از قیام تو پیام تو عیان است هنوز همه ماه محرم ، همه جا کرب و بلاست / در جهان موج جهاد تو روان است هنوز جاودان بینمت اِستاده به پیکار ، دلیر / لا “اری الموت” تو را ورد زبان است هنوز باغ خشکیده ی دین را تو ز خون دادی آب / نه عجب گر که شکوفا و جوان است هنوز تربت پاک تو ای اسوه آزادی و عشق / سرمه دیده صاحب نظران است هنوز خون گرمت زند آتش به سیه خرمن ظلم / که به خون تو دو صد شعله نهان است هنوز انقلاب تو به ما درس فضیلت آموخت / نقش اخلاص تو سرمشق جهان است هنوز بر جبین «شفق» این لوحه گلرنگ غروب / هر شب از خون تو صد گونه نشان است هنوز محمد حسین بهجتی ( شفق ) {-35-}


11/آبان/1393 - 10:40

شرمنده شد بهار ز گلزار کربلا / بلبل کند نوا که خزان محرم است ما عاشقان لاله ی سرخِ پیمبریم / کز عطر او بهشت خداوند ، خرم است صد مرده زنده میشود از ذکرِ یا حسین / مولای ما معلم عیسی بن مریم است عیسی اگر در آخرِ عمرش به عرش رفت / قنداقه حسین ، شرف عرشِ اعظم است با یوسفش مقایسه کردم ، نگار گفت : / او شاه مصر باشد ، این شاه عالم است ما را نیازِ صید چمن نیست در بهار / روی حسینیان ، گل و این اشک شبنم است ای صاحب عزا به عزاخانه ها بیا / یاران سینه زن همه در زیر پرچم است گر وعده ی بهشت به ما می دهد بهار / ما نیستیم طالب ، رضوان مسلّم است بر عاشقان ، سیاحت گلشن حرام شد / خاکم به سر که قامت سروِ علی خم است ای آب ، بس کن این همه جوش و خروش را / در پیش چشم ما علی اصغر مجسم است سقا ز تشنگان حرم شرمسار شد / شرمنده ی خجالت او نهرِ علقم است ساقی تشنه تا که برون آمد از فرات / قربان غیرتش شود عالم ، اگر کم است چون محتشم بخوان به پیمبر ز سوز دل / باز این چه شورش است که در خلق عالم است ؟ {-35-}


11/آبان/1393 - 10:39

آمدم ای شاه ، پناهم بده / خط امانی ز گناهم بده ای حَرمَت ملجا درماندگان / دور مران از در و راهم بده ای گل بی خار گلستان عشق / قرب مکانی چو گیاهم بده لایق وصل تو که من نیستم / اذن به یک لحظه نگاهم بده ای که حَریمت به مَثَل کهرباست / شوق و سبک خیزی کاهم بده تا که ز عشق تو گدازم چو شمع ؟ / گرمی جانسوز به آهم بده لشگر شیطان به کمین من است / بی کسم ای شاه ، پناهم بده از صف مژگان ، نگهی کن به من / با نظری یار و سپاهم بده در شب اول که به قبرم نهند / نور بدان شام سیاهم بده ای که عطا بخش همه عالمی / جمله ی حاجات مرا هم بده {-35-}

صفحات: < 6 7 8 9 10 >