پیرمرد بود اومده بود جنازه پسر شهیدش را تحویل بگیره، گفت: لطفا یه ترازو بیارید علتش رو نگفت .فقط اصرار کرد ترازو آوردند. جنازه،یعنی استخوان های پسرش رو گذاشت رو ترازو. دوکیلو ونیم بود. پیرمرد سه بار داد زد: خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت! بعد رو به مسئولین کرد وگفت پسرم به دنیا که اومد دوکیلو و نیم بود خدا را شکر که درست امانت داری کردم چشای همه پر اشک بود....
フム√ムd761 - (10/آبان/1393 - 18:20) :