نسخه‌ی قابل چاپ
(1403/01/30)

مادربزرگـــــم همیشه میگفت : قلبت که بی نظم زد ، بدون که عاشقی … اشکت که بی اختیار سرازیر شد ، بدون که دلتنگی … شبت که بی خواب گذشت ، بدون که نگرانی … روزت که بی شوق آغاز شد ، بدون که ناامیدی … سینت که بی جا آه کشید ، بدون که پُرحسرتی … دلت که بی دلیل گرفت ، بدون که تنهائــــــی … امروز تو نیستی مادربزرگ ، امّا … اما من به همهٔ اون حرفات رسیدم ! ایکاش قبل ِ رفتنت ، چارهٔ این وقتایی که برام پیش بینی کردی رو هم میگفتــــــی … !{-35-}


ارسال شده توسط elijoon در تاریخ 1393/10/08 - 16:58
لینک مستقیم : http://facekerman.ir/view/public_112756.html