نسخه‌ی قابل چاپ
(1403/02/24)

خدایا کفر نمی گویم * پریشانم خدایا کفر نمی گویم * پریشانم * چه می خواهی تو ازجانم؟ * مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداواندا * اگر روزی زعرش خود به زیر ایی * لباس فقر بپوشی * غرورت رابرای تکه نانی * به زیر پای نامردان بیاندازی * و شب آهسته و خسته * تهی دست و زبان بسته * به سوی خانه باز آیی * زمین و آسمان را کفر می گویی * نمی گویی؟ خداوندا * اگر در روز گرما خیز تابستان * تنت بر سایه ی دیوار بگشایی * لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری * و قدری آن طرف تر * عمارتهای مرمرین بینی * و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد * زمین و آسمان را کفر می گویی * نمی گویی؟ خداوندا * اگر روزی بشر گردی * زحال بندگانت با خبر کردی * پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت * خداوندا تو مسئولی * خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن * در این دنیا چه دشوار است * چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است {-61-}


ارسال شده توسط javad761 در تاریخ 1392/10/22 - 13:51
لینک مستقیم : http://facekerman.ir/view/public_11684.html



عـــــــــــــــــــلی - (26/فروردین/1393 - 10:57) : {-35-}{-35-}{-35-}