نسخه‌ی قابل چاپ
(1403/02/01)

ثانيه ها در گذرند
ثانیه ها در گذرند
چگونه بگويم...
شايد با سرعت باد...
نه...
سرعت نور...
نه...
نه...
اين سرعت فقط مال ثانيه هاست.
اين من و توييم كه به پاي تجربه هامان پير مي شويم...

گاهي فكر مي كنم
قلبها گرامي تر از آنند كه بشكنند
و عمر ها كوتاهتر از آنكه به بطالت بگذرند...
من همه ي اينها را از پيش آموخته ام
خوب ميدانم...
خوب مي فهمم...
اما نميدانم چرا
گاهي ثانيه ها از تپش مي ايستند
من مي مانم و اشك
من مي مانم و غم
من و اندوه...

و تو در خلال ساعت ها تنهايي...
حتي نگاهم نمي كني
و اين يعني رنج

من اما دانش آموخته ي كوهم
نمي رنجم از اين همه سردي تو

تو با نگاهت
با چشمانت
با صدايت
با اشاره ات رنج مي دهي
چون حتي معناي عشق را نفهميده اي...

من اما ريشه هاي عشق را آبياري كرده ام...

من از تو انتظاري ندارم...
اين گناه من است
من كه مي فهمم
من كه چشمانم با زلال رود آشناست

آري...
تقصير من است

باز سكوت مي كنم...
نه اينكه حرفي ندارم
اتفاقآ حرفهايم زياد است
اما نه تو حوصله ي شنيدنش را داري
و نه من طاقت بازگو كردنش را

كاش نمي دانستم و نمي فهميدم
آن وقت نگفتن و نديده گرفتن آسان بود

من مي ترسم از اين همه بي دردي تو
مي ترسم آخر بميرم و تو هرگز نفهمي
كه چشمان من روشنترين چشمه هاي اين حوالي بودند
و دستانم بي رياترين سروهاي عاشق

من مي نويسم اما تو نه مي خواني نه مي فهمي
ثانيه هاي من بدون تو
با نگاههاي سردت به شلاق درد عادت كرده است

كاش غرورت كمي زلال تر بود
كاش مي فهميدي دريا از وحدت قطره ها دريا مي شود
اما افسوس كه نه مي فهمي نه تلاش مي كني
و ثانيه ها همچنان در گذرند

احمد شاملو


ارسال شده توسط javad761 در تاریخ 1394/06/30 - 23:52
لینک مستقیم : http://facekerman.ir/view/public_129132.html