دلم کمی هوا می خواهد !!! اینجا نفس هایم تاب نمی آورد ... تاب می خورد در هیاهوی این شهر... و می گردد ... به دنبال "نفسی" که "نفسی" را حیات بخشد بریده بریده به راهش می رود... گاه بی هوا می ایستد ... گاه بی صدا فریاد می زند ... می داند...!!!! می داند ، پایان"بی نفسی" را ! می داند ، نبود "هم نفسی" را ! ناله کنان گوش میدهد ... به صدایی که "نفس نفس" میزند و می گوید: دلم کمی" هوا" می خواهد ... دلم کمی "هوای کسی" را می خواهد.... (راد)