نمی دانم
چرا امشب واژه هایم
خیس شده اند .
مثل ِ آسمانی که امشب
می بارد …
و اینک باران
بر لبه ی ِ پنجره ی ِ احساسم
می نـــــــشیند
و چشمانم را نوازش می دهد …
تا شاید از لحظه های ِ دلتنگی
گذر کنـــــم…
ارسال شده توسط elijoon در تاریخ
1393/07/09 - 17:26 لینک مستقیم : http://facekerman.ir/view/public_90364.html
شهرام - (9/مهر/1393 - 19:23) : یا قرآن...الی جون شنا بلدی...؟
شهرام - (9/مهر/1393 - 19:23) : یا قرآن...الی جون شنا بلدی...؟
الی - (10/مهر/1393 - 08:31) : اره بلدنیستم
امااااااااااااااااا
فکرکنم قبلابلدبودم
شهرام - (10/مهر/1393 - 10:48) : آهان اگه بلد بودی ...پس بلدی....نگرانت شدم....
الی - (10/مهر/1393 - 10:55) : جلیقه نجات دارم هااااااااااا
شهرام - (10/مهر/1393 - 11:01) : خوبه داشتم از دلواپسی نابود میشدم...
الی - (10/مهر/1393 - 11:03) : چه داداش خوبی دارم من
اینقدرنگرانه
شهرام - (10/مهر/1393 - 11:11) : ممنون...مگه میشه نگران نباشم...اینقدر آجیه گلی دارم...
الی - (10/مهر/1393 - 11:13) :
شهرام - (10/مهر/1393 - 11:29) :
الی - (10/مهر/1393 - 11:41) : الان غرق شدم
داری دست تکون میدی
شهرام - (10/مهر/1393 - 11:44) : یا خدا نفستو نگه دار امدم نجاتت بدم
الی - (10/مهر/1393 - 11:47) : زنگ برن گروه امدادونجات بیاد
شهرام - (10/مهر/1393 - 11:55) : من خودم امدادو نجاتم.....دیدی آوردمت بیرون.....حالا دست تکون بده برای عمو جواد
الی - (10/مهر/1393 - 12:03) : دستت دردنکنه
دیدی عمو جواد زنده موندم