نسخه‌ی قابل چاپ
(1403/02/19)

دوش مست و بیخبر بگذشتم از ویرانه ای در سیاهی شب ، چشم مستم خیره شد بر خانه ای چون نگه کردم درون خانه از اون پنجره صحنه ای دیدم که قلبم سوخت چون جانانه ای کودکی از سوز سرما میزند دندان به هم مردکی کور و فلج افتاده ای در یک گوشه ای دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای مادری مات و پریشان مانده چون دیوانه ای چون که فارغ گشت از عیش و نوش آن مرد پلید قصد رفتن کرد با حالت جانانه ای دست در جیب کرد و زآن همه پول درشت داد به دختر زآن همه پول درشت چند دانه ای بر خودم لعنت فرستادم که هرشب تا سحر میروم مست و شتابان سوی هر میخانه ای من در این میخانه، آن دختر زفقر میفروشد عصمتش را بهر نان خانه ای


ارسال شده توسط javad761 در تاریخ 1393/08/02 - 11:41
لینک مستقیم : http://facekerman.ir/view/public_99664.html