میثم | |
شماره عضویت: 637 | |
مرد | |
1369/06/03 تولد واقعی | |
1392/12/20 تولد کلوبی | |
حالت امروز: چشم چرونم | |
0.02 ميانگين پست | |
71 پست | |
75 نظر | |
44 لایک گرفته شده | |
637 لایک داده شده | |
0 بازنشرها | |
101 دنبال کرده است | |
29 دنبال شده است | |
2 طرفداران | |
0 مديريت گروه | |
1 عضويت در گروه | |
0 دعوتنامههاي تاييد شده | |
11 دفعه اعلام حضور روزانه | |
100 دقیقه مدت زمان حضور کاربر | |
27098 مرتبه بازدید کاربران | |
572.5 امتیاز کل | |
وضعیت: کاربر نیمه فعال | |
درجه کاربری | |
y.meysam@ymail.com | |
1395/11/17 اخرین ورود کاربر | |
1394/07/13 اخرین ارسال پست | |
1395/11/17 اخرین کلیک کاربر | |
آي پي وارده: 5.202.16.234 |
جهت تبدیل به کاربر وی آی پی کلیک نمایید
این من هستم که وفادار خواهم ماند ، این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند! این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم
میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم
گاه دلتنگ میشوم دلتنگتر ازهمه ی دلتنگیها، گوشه ای مینشینم وحسرتهارامیشمارم، وباختن هاوصدای شکستن را، نمیدانم من کدامین امیدراناامیدکردم وکدام خواهش رانشنیدم وبه کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم.............؟؟؟؟!!!!!
اینجــآدختــری وجو دآرد کهـ درآفـآق پیــآده روی میکنــد ... درســرآب ـهـآیشـ نقشـ تو رآ میبیند بـآدیوآر حرف میزنــد بآبغضـ میخندد بآخند ـهـ میگـــرید ودرآخــر اینجـآ دختــری وجــود دآرد کهـ وجود خـآرجی ندآرد!
میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگی به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی چنان وامانده ام در خود که از من می گریزد غم منم تصویر تنهایی منم معنای دلتنگی چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگی در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو رفته میان کوچه های شب شدم همپای دلتنگی شبی تا صبح با یادت نهانی اشک باریدم
این روزها اگر خون هم گریه کنی عمق همدردی دیگران با تو یک کلمه است : " آخـــــــی "
آرش نیستَـــــم کــــه کَمـــــان بدستــــــ گیـــــرَم امــــــا لحظــــــه های بــــا تـــــو بـــــودن را خوبـــــ شکــــــار میکنَـــــــماز بیــــــن خاطــــــراتَــــــم
×بایـَـد بــه بعضی ها گــُفت : نــه عـَـزیزَم انقـَـנرام بیـکـار نیستـَـم . . . کـه بخوآم حآل تـــو رو بگیرَمــ ! میشینـَـم ایـن جآ پام رو میذآرَم رو پاهآمــ " ســرنوشتــ " خودش دهـنـتُ سـِـرویس مے کــُـنـه ×
کاش هنوز بچه بودیم لـااقل شبهــا عروســـک بغل میکردیـــمـ تا خوابمــان ببرد...... حـالـآ گوشــــــی رآ ویــک دُنیــا انتظــــــــآر...!!!
مرا محکم تر در آغوش خود بگیر... من هنوز هم نـمی خواهم تــو را ... به دسـت خاطرات " لــعنـتـی " بسپـارم ...
ــنگاهتــــ کافیستــــ تا در هوای آمدنتـــــ بمیرمـــــ . . . ! تو همیشه دعـــوتی راس ساعتـــــ دلتنگــــی . . .
اغوشت... علم رازیرسوال می برد... انقدرارومم می کندکه هیچ مسکنی جایش را نمیگیرد..!
نبودنت چه فصلی ازسال است که هم روزها وهم شب ها..... هم روزها وهم شب هااینقدرطولانی شده اند؟؟؟
سرمای کلامت ، دیوانه ام میکند بی رحم ! شوق نگاهم را ندیدی ؟ تمامه من به شوق دیدنت ، پر میکشید ولی . . . همان نگاه بی تفاوتت برای زمین گیر شدنم کافی بـــــود