99654javad761: دوستش نداشتم چون دوستم میداشت ، دوستش میداشتم اگر دوستم نداشت ! » خواندی ؟ خیلی خوب ! دیگر زیاد درباره اش فکر مکن ، فراموش کن ... همانطور که مرا با همه یآرزوهای سر کش و بلند پروازم. که تنها بخاطر تودر بیابان بی آب و علف زندگی . بی سرو سامان خودم پرورانده بودم فراموش کردی. اینراهم : همانطور ساده فراموش کن... شاید برای تو تصور اینکه من این نامه را از کجا برای او مینویسم محال باشد...ولی من دردوجمله یکوتاه چگونگی جای خودم چگونگی آخرین پناهگاه قبل از خوابگاه جاودانی خودم را برای تو شرح میدهم... اتاقی درودیوار شکسته ساکت و بهت زده و گل آلود در یک گوشه یپرت از بیابانی بیکران و غم آلود کنار قبرستان! من برای اینکه تورا بهتر بشناسم سه سال است مرده شوئی میکنم... من در عرض این سه سال در تنهائی حزن انگیز و تحمل ناپذیر روزها و دربیخوابی سکر آور شب زنده داریهای جانفرسا تورا بارها همانطور که هستی دیدم. چه بسا اجساد که من در سردی مرگبارشان سوز بوسه های شرنگ آلود تورا و نفس مات ورنگ پریده یلبهای لاله گون تورا... احساس کردم و دیدم... و در شکستگی چقدر قلب شکسته که جای پای تو جای پای هوسهای پایان ناپذیرتو بصورت قبر آغشته با خون مشتی آرزوی انسانی بچشم اشکبارم خورد!... تنها آرزوی من در سرتاسر زندگیم این بود که تورا نه آنچنانکه من دلم میخواست آنچنانکه بودی بشناسم! شناختم! من دیگر هیچ کاری در این دنیا ندارم! بر فرض اینکه اگر من هم باز کاری بازندگی داشته باشم. قلب من طاقت و قدرت تحمل بلایای بیشتری را ندارد... من در آخرین لحظات زندگی افسانه آمیزم تورا میبخشم! تنها خواهشی که از تو دارم این است. که در این واپسین دم حیات سری به من بزنی... میدانی ... پس از مرگ من ..هیچکس در اینجا نیست که تن مرا شستشو کند...از تو می خواهم با چند قطره اشک... تنها چند قطره !...لاشه ی مرا شستشو دهی... بریز ساقی ! تورا بخدا بریز...پرکن این جام آخرین را ! وپس از من ساقی اگر نامه بدستش رسید... اگر آمد... جامی هم به او بده... به او بده و بگو: که بیاد من آن را بلا درنگ بسر بکشد... بیاد مرده شوئی که سه سال تمام لکه های ننگ اورا از روی اجساد مشتی انسان دل شکسته پاک میکرد... بریز ساقی ...بریز بگذار مست کنم !... وغیر از این آخرببین آنجا زیر آن درخت سر شکسته که بناست مرا بخاک سپارید سرد است و شراب!... بالاخره هرچه نباشد چند ساعتی بدن را گرم مگه میدارد... بریز ساقی!... پر کن از شراب سرخ این ... ((جــام آخــر))را...!؟
اینترنت مکان مناسبی جهت یافتن دوست و یا شریک آینده زندگی نیست، این‌ معامله‌ ای‌ زیانبار است‌ كه‌ در بسیاری‌ مواقع‌ ضرر آن‌ قابل‌ جبران‌ نیست، خانواده شما بهترین دوست شماست

دوستش نداشتم چون دوستم میداشت ، دوستش میداشتم اگر دوستم نداشت ! » خواندی ؟ خیلی خوب ! دیگر زیاد درباره اش فکر مکن ، فراموش کن ... همانطور که مرا با همه یآرزوهای سر کش و بلند پروازم. که تنها بخاطر تودر بیابان بی آب و علف زندگی . بی سرو سامان خودم پرورانده بودم فراموش کردی. اینراهم : همانطور ساده فراموش کن... شاید برای تو تصور اینکه من این نامه را از کجا برای او مینویسم محال باشد...ولی من دردوجمله یکوتاه چگونگی جای خودم چگونگی آخرین پناهگاه قبل از خوابگاه جاودانی خودم را برای تو شرح میدهم... اتاقی درودیوار شکسته ساکت و بهت زده و گل آلود در یک گوشه یپرت از بیابانی بیکران و غم آلود کنار قبرستان! من برای اینکه تورا بهتر بشناسم سه سال است مرده شوئی میکنم... من در عرض این سه سال در تنهائی حزن انگیز و تحمل ناپذیر روزها و دربیخوابی سکر آور شب زنده داریهای جانفرسا تورا بارها همانطور که هستی دیدم. چه بسا اجساد که من در سردی مرگبارشان سوز بوسه های شرنگ آلود تورا و نفس مات ورنگ پریده یلبهای لاله گون تورا... احساس کردم و دیدم... و در شکستگی چقدر قلب شکسته که جای پای تو جای پای هوسهای پایان ناپذیرتو بصورت قبر آغشته با خون مشتی آرزوی انسانی بچشم اشکبارم خورد!... تنها آرزوی من در سرتاسر زندگیم این بود که تورا نه آنچنانکه من دلم میخواست آنچنانکه بودی بشناسم! شناختم! من دیگر هیچ کاری در این دنیا ندارم! بر فرض اینکه اگر من هم باز کاری بازندگی داشته باشم. قلب من طاقت و قدرت تحمل بلایای بیشتری را ندارد... من در آخرین لحظات زندگی افسانه آمیزم تورا میبخشم! تنها خواهشی که از تو دارم این است. که در این واپسین دم حیات سری به من بزنی... میدانی ... پس از مرگ من ..هیچکس در اینجا نیست که تن مرا شستشو کند...از تو می خواهم با چند قطره اشک... تنها چند قطره !...لاشه ی مرا شستشو دهی... بریز ساقی ! تورا بخدا بریز...پرکن این جام آخرین را ! وپس از من ساقی اگر نامه بدستش رسید... اگر آمد... جامی هم به او بده... به او بده و بگو: که بیاد من آن را بلا درنگ بسر بکشد... بیاد مرده شوئی که سه سال تمام لکه های ننگ اورا از روی اجساد مشتی انسان دل شکسته پاک میکرد... بریز ساقی ...بریز بگذار مست کنم !... وغیر از این آخرببین آنجا زیر آن درخت سر شکسته که بناست مرا بخاک سپارید سرد است و شراب!... بالاخره هرچه نباشد چند ساعتی بدن را گرم مگه میدارد... بریز ساقی!... پر کن از شراب سرخ این ... ((جــام آخــر))را...!؟

1393/08/02 - 11:33