امیر آرام | |
شماره عضویت: 515 | |
مرد | |
1377/05/14 تولد واقعی | |
1392/10/04 تولد کلوبی | |
حالت امروز: سرما زده ام | |
0 ميانگين پست | |
4 پست | |
4 نظر | |
3 لایک گرفته شده | |
لایک داده شده | |
0 بازنشرها | |
1 دنبال کرده است | |
2 دنبال شده است | |
0 طرفداران | |
0 مديريت گروه | |
1 عضويت در گروه | |
0 دعوتنامههاي تاييد شده | |
1 دفعه اعلام حضور روزانه | |
0 دقیقه مدت زمان حضور کاربر | |
11020 مرتبه بازدید کاربران | |
32.5 امتیاز کل | |
وضعیت: کاربر عادی | |
درجه کاربری | |
سایت: amirhosseinaramfar.blogf.. | |
1392/12/29 اخرین ورود کاربر | |
1392/12/29 اخرین ارسال پست | |
1392/12/29 اخرین کلیک کاربر | |
آي پي وارده: 46.62.186.102 |
جهت تبدیل به کاربر وی آی پی کلیک نمایید
یه بندخدایی میره دستشویی برقا میره جیغ میزنه زنش میگه چرا جیغ میزنه میگه آخه فکرکردم زور زدم کورشدم
زنی خدمت حضرت داوود(ع) آمد و گفت: ای پیامبرخدا پروردگار تو عادل است یا ظالم؟ فرمود: خداوند عادلی است که هرگز ظلم نمی کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه ای برای تو رخ داده است که این سوال را میکنی؟ گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، بادستم ریسندگی میکنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه ای گذاشته بودم و به طرف بازار می بردم تا بفروشم تا با پول آن غذای کودکانم را تهیه سازم، پرنده ای آمد و آن پارچه را از دستم ربودو برد، تهیدست و محزون ماندم و چیزی ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم. هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه حضرت داوود(ع) را زدند و حضرت اجازه وارد شدن داد، ناگهان ده تاجر به حضور حضرت آمدند و هر کدام صد دینار نزد حضرت گذاردند و گفتند: این پول را به مستحقش بدهید حضرت از آنها پرسید: علت اینکه شما دسته جمعی این پول را به اینجا آوردید چیست؟ عرض کردند ما سوار کشتی بودیم، طوفانی برخاست، کشتی آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همگی هلاک گردیم، ناگهان پرنده ای دیدیم پارچه سرخ بسته ای به سوی ما انداخت، آن را گشودیم، در آن شال بافته دیدیم، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتی را محکم بستیم و کش